پارت ۳۰ دشت باز

چند دقیقه گذشت که گوشی یونگی زنگ خورد
یونگی : بله
پرستار : دکتر بیمار ای سی یو داریم بستری شه ؟
یونگی : وایسا بیام
ات : برو
یونگی : باش میبینمت
یونگی رفت و نقابش رو برداشت
ات راه افتاد سمت شرکت و کارهاش رو کردو به خونه رفت
چند روزی گذشته بود و ات کارهاش رو میکرد یونگی هم مثل همیشه شبا با تلفن با ات حرف میزد
ولی
روزها گذشته بود و ات وقتی توی شرکتش نشسته بود تا اینکه صدای جیغ شنید از جاش بلند شد و یهو در باز شد جیهوپ با عصبانیت وارد شد
ات سریع بدون اینکه کسی بفهمه شماره یونگی رو گرفت
یونگی : ات ببخشید کار دارم. ات
ولی فقط صدای داد بی داد میومد
ات : بلد نیستی در بزنی ( سیگما )
جیهوپ. : خفه شو جنده ( ببخشید بخاطر حرف های ....)
ات یه لحظه سکوت کرد و چشماش رو بست چنان جیغی زد که همه گوش هاشونو گرفتن
تا اینکه جیهوپ گردن ات رو گرفت
ات : ولم کن. یو. یونگی ( لکنت و در حال خفه شدن )
جیهوپ : دوست دارم انقدر توت بکوبم که نگو نپرس جنده ( خشم )
ات : خفه شو من فقط برنده مسابقه شدم ( درحال خفه شدن )
جیهوپ : اون جایزه برای منه جندهه( داد ) جیهوپ دستش رو بیشتر فشار داد
یونگی درحالی که گوش میداد پشت تلفن با استرس راه افتاد به سمت شرکت
و وارد شد
همه دخترا زیر میز قایم شده بودن و یونگی ات رو از پست شیشه دید که در حال خفه شدن بود
گلدون رو برداشت
ات فهمید یونگی در رو باز کرد سریع چشماشو بست و یونگی از پشت سر گلدون رو تو سر جیهوپ زد ( خودم خندم گرفته) و جیهوپ بی هوش شد و یونگی تو صورت جیهوپ کلی مشت زد ولی تا دید ات حالش خوب نیس
ات افتاد رو زمین و گردنش رو ‌گرفت و سلفه کرد
یونگی ات رو تو بغلش کشید ولی اصلا حواسش به طلسم نبود
ات هم همینطور ولی ....


خمارییییی
راستی لباس ات رو تو شرکت تو اسلاید بعده
دیدگاه ها (۰)

پارت ۳۱ دشت باز

روتین یه روز درس خوندن با صوفیا

۲۸

پارت ۲۶

دوست پسر دمدمی مزاج

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟒ات رو تخت نشسته بود، نفس‌هاش...

جیمین فیک زندگی پارت ۳۹#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط